معنی اکال، اکول
حل جدول
لغت نامه دهخدا
اکول. [اَ] (ع ص) فراخ شکم. (دهار) (مهذب الاسماء).بسیارخورنده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پرخور و ربوس و رزد و رژد و رس. (ناظم الاطباء). اکال. پرخور. پرخوار. جواظ. شکم خواره. شکم باره. رس. شکمو. شکم بنده. بسیارخوار. بُلَع. بسیارخورنده. (یادداشت مؤلف). قضوف. (منتهی الارب):
عاد را باد است حمال خذول
همچو بره در کف مرد اکول.
مولوی.
اکول. [اُ] (ع اِ) ج ِ اُکُل.خوراکیها. طعمه ها. (فرهنگ فارسی معین):
یک زمین خرمی با عرض و طول
اندر او بس نعمت و چندین اکول.
مولوی.
اکول.[اَک ْ وَ] (ع اِ) زمین بلند شبیه به کوه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اکال
اکال. [اَک ْ کا] (ع ص) خورنده و قاضم. (ناظم الاطباء). بسیارخورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات). پرخور. سخت خورنده. بسیارخوار. (یادداشت مؤلف). بسیارخوار. ج، اکالون. (مهذب الاسماء):
باز خاک آمد شد اکال بشر
چون جدا شد از بشر روح و بصر.
مولوی.
- اکال غلیظ، پرخور ستبر.بسیارخوار درشت هیکل. (فرهنگ فارسی معین).
- || خواهشهای نفسانی. خیالات باطل. (فرهنگ فارسی معین):
هین گریز از جور اکال غلیظ
سوی آنکه گفت: ما ایمت حفیظ.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین).
|| دارویی که بشره ٔ گوشت را و قرحه ای که بر آن است بخورد. دوایی که گوشت را بریزاند.دوایی که پوست و گوشت ببرد: حامض ریکه از داروهای اکال است. اسیدبریک اکال است. (یادداشت مؤلف).
هو الدواء الذی یبلغ من تحلیله و تقریحه ان ینقص من جواهراللحم مثل الزنجار. (قانون ابوعلی سینا کتاب دوم ص 149). هرچه که بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ، نقصان جوهر عضو نماید. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).
اکال. [اُ] (ع اِ) ج ِ اُکل و اُکُل. (ناظم الاطباء). رجوع به اکل شود. || (اِ مص) خارش. (ناظم الاطباء). خارش. گویند: وجدت فی جسدی اُکالاً. (از مهذب الاسماء).
اکال. [اُ] (ع مص) خوردن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). || اَکْلَه. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکله و اَکال. شود. || اَکال. (از اقرب الموارد). و رجوع به سه معنی اخیر اَکال شود.
اکال. [اَ] (ع اِ) طعام. گویند: ماذُقت ُ اکالاً؛ ای شیئاً من طعام. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چیزی از خوردنی. (یادداشت مؤلف). طعام و خوردنی. (مؤید الفضلاء). || زحمت ماده شتر از پشم درآوردن بچه در شکمش. (ناظم الاطباء).
اکال. [اِ] (ع مص) زحمت یافتن ناقه به خارش رحم از پشم برآوردن بچه در شکمش. (ناظم الاطباء). || خرد شدن دندانها و افتادن آنها. (از ناظم الاطباء). || اُکلَه. (ناظم الاطباء). رجوع به اکله شود. || سر چیزی را خوردن. || فانی کردن عمر. || فانی کردن آتش هیزم را. (از اقرب الموارد). || مُؤاکَلَه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤاکله شود. || خوردن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به اُکال شود.
فرهنگ معین
فرهنگ واژههای فارسی سره
پرخور، شک مباره
معادل ابجد
109